- ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۴
- ۰ نظر
عقرب. [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم. (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است. کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهره است. عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گاهی عقربه نامند. (از اقرب الموارد). به عربی اسم کژدم ، و آن شیّاله و جرّاره و الوان می باشد، و آنچه در حین حرکت دنباله را بلند دارد شیاله نامند و آنچه دنباله را کشدجراره ، و او از شیاله کوچکتر می باشد. و زبون ترین اقسام او سیاه و پردار است ، و بهترین او در مداوا زرد شیاله است. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به پارسی کژدم خوانند و به یونانی سقرنیوس. بهترین وی نر بود و نشانه ٔ نر آن بود که ضعیف و لاغر بود و نیش وی سطبر بود، وماده ٔ وی فربه و بزرگ بود و نیش وی باریک بود. (از اختیارات بدیعی ). به پارسی کژدم را گویند و هندوی پنچهو گوید. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). کژدم. کزدم. کج دم. دم کژ. شبوه. دم کج. رُشک. (لغت محلی شوشتر). ابوفصعل. ام فصعل. ام ساهره. ام العریط. ام عسان. عتاق الارض. ابونمیله. ابوعنجل. (مرصع). ج ، عَقارب. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به کژدم شود :
گرینده بر تو جانوران تا بحد آنک
عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته.
این دو صادق ، خرد و رای که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذارند.
گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا
کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر.
چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم
برای دشمنان ما ز عقرب سوی میزان آی.
– رقعه ٔ عقرب ؛ یا رقیه ٔ عقرب ، رقعه ٔ کژدم. رقعه ای که مغان در اولین روز از پنج روز آخر اسفندماه می نوشتند. رجوع به رقعه ٔ کژدم در ترکیبات رقعه شود.
– عقرب پریشان ؛ برقعی که خانمها بر روی اندازند. (ناظم الاطباء).
– عقرب زلف ؛ زلفی چون دم عقرب ، شکسته :
عقرب زلف کجت با قمر قرین است
تا قمر درعقرب است کار ما همین است.
– عقرب مه دزد ؛ کنایه از زلف که ماه رخسار خوبان را از نظرها در نقاب دارد :
عقرب مه دزدشان چشم فلک را به سحر
داس سر سنبله در بصر انداخته.
– امثال :
عقرب زده را کرفس دادن !
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است.
من خود از کید عدو باک ندارم لیکن
عقرب از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش.